با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
پروردگارا از عشق امروزمان چيزي براي فردايمان باقي بگذار؛ به اندازه يک نگاه ... به اندازه يک لبخند تا به ياد داشته باشيم که روزي عاشق هم بوديم
به وبلاگ خودتون خوش آمدید
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم… ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم.. سیمین بهبهانی :: :: باید از بهترین دوست ترسید… چون هیچ کس روح تو را آنقدر عریان ندیده که جای دقیق زخم ها را بداند ! :: :: قدیم تر ها چقدر بهانه برای “ملاقات” و “محبت” زیاد بود ! چشمه ی آب ، کوزه ی سنگین ، راه طولانی ! آب را که لوله کشی کرده اند همه چیز خراب شده ! :: :: دلم یه رمان میخواد… اولش من و تو باشیم….. آخرش ما… :: :: گاهی آدم دلش فقط یک دوستت دارم میخواهد که نمیرد! “افشین صالحی” :: :: صدا … رفت تصویر … رفت خاطره اش … نمیرود . . . :: :: به یک جایی از زندگی که رسیدی میفهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می برد و از میانشان می گذرد از بعضی آدم ها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی . . . :: :: آدم ها حق دارند آغوشی داشته باشند که وقتی بغض داشت خفه شان می کرد بهش پناه ببرند و ایمان داشته باشند تا وقتی که آنجا هستند دست هیچ غمی بهشان نمی رسد . . . :: :: هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم می گویند باران رساناست ، شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند . . . :: :: آرزویم این است که بهاری بشود روز و شبت که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف و من از دور ببینم که پر از لبخند است چشم و دنیا و دلت … :: :: سر و ته این حرفها را که بزنم باز هم تویی که در سرم ته حرفها را میزنی :: :: یه وقت به سرت نزند ! که شعرهایم را بتکانی … چرا که رسوا خواهم شد ، و همه خواهند دید ! لحظه لحظه تو را در میان واژه هایم :: :: عشق یعنی : طوری نگام کنی که انگار … آدم قحطه ! :: :: ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻋﮑﺎﺱ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﺭﻓـــــــــــــــــ :: :: امروز یه کار ضرورى دارم و اون دوست داشتن توئه … دیروز هم همینطور بود فردا هم همینطوره ! :: ::
گفتم ای فال فروش ، لای این بسته فال “مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید” هم داری ؟ گفت : اگر بود کسی فال فروشی می کرد ؟ :: :: نگاهت را گره بزن به هر لحظه من حس امنیت می گیرم وقتی تو درگیر منی :: :: دو ، ر ، می ، فا ، سل ، لا ، به ، لای ، نت ، ها ، یت ، می ، می ، رم :: :: من و تو جمعه و شنبه بودیم! هر چه قدر من به تو نزدیک بودم تو از من دور بودی… :: :: یک مرد چه میخواهد ؟ دستی که بگیرد در دست چتری که بگیرد بر دوش یک همقدم عاشق با او بشود مدهوش ! :: :: دلم ، یک مزرعه مى خواهد یک “تو” یک “من” و گندم زارى طلایى رنگ که هوایش آکنده با عطر نفسهاى تو باشد . . . :: :: روزم با تو آغاز می شود ، شبم بی تو تمام نمی شود ! چه کنم ؟ :: :: در حسرت آغوش تو هستم ، بغلم کن / از عطر بر و روی تو مستم ، بغلم کن کی گفته که قراره دور از تو بمونم / من با احدی عهدنبستم ، بغلم کن . . . :: :: گرمایی بوده ام همیشه اما بین خودمان بماند سرمایی میشوم وقتی پای آغوش تو در میان باشد . . . :: :: عقل تا تدبیر و اندیشه کند رفته باشد عشق تا هفتم سما عقل تا جوید شتر از بهر حج رفته باشد عشق بر کوه صفا . . . (ویکتور هوگو) :: :: “تو” تنها یکیست آن هم تویی من دیگران را “شما” خطاب می کنم . . . :: :: نخورده می،چه داند شراب یعنی چه/ندیده آب چه داند سراب یعنی چه درست نیست که بدانی چه حالتی دارم/مرا ببین که بدانی خراب یعنی چه . . . :: :: میخواهم آنقدر بو بکشم تو را که ریه هایم پر شود از عطر تنت که هوا داشته باشم برای نفس کشیدنم وقتی کنارم نیستی